یه درد دل....


فصل آخرمن

یه درد دل......

هیچی سخت ترازاین نیست که.....

یکی  برات اینقد ارزش داشته باشه که حتی حاضری جونتو واسش بدی ولی اون یه لحظه که نه یه ثانیه هم بفکرت نباشه وتورویای خودش غرق باشه و تو هم تورویات بااون زندگیتو می سازی و اون هیچ وقت اینو نمی فهمه.....

یه موقه هایی اشک رو توی چشات مهمون می کنه و یه موقه هایی از دیراومدنش دلشوره امونتو میبره ولی اون هیچ وقت اینو نمی فهمه.....

گاهی وقت ها توی خیال اونو کنارت داری و بعدش به خودت میای و میبینی که تو واقعییت چیزی جز آه.....نصیبت نمی شه.....

همیشه درحسرت داشتنش می سوزی امااون هیچ وقت اینو نمی فهمه.....

خیلی سخته کسی رو اییییینقدردوست داشته باشی ولی اون هیچ حسی نداشته باشه....و

خیلی سخته واسش تامرز خردشدن و خاری میری ولی اون هیچ وقت پایین و نمی بینه...

واین خیلی سخته نگاهش کنی و نگاهشودنبال کنی وببینی خیره به سمت کیه.....؟

واین داغو رو دلت میذاره که هیچ وقت به توفکرنمیکنه و تورو یه رهگذر میبینه و هیچ......

واین خیلی سخته......



نظرات شما عزیزان:

هما
ساعت12:29---14 آبان 1391
دارم این درد و تحمل میکنم و باهش کنار میام ولی دیگه داره طاقتم تموم میشه.

خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنی عزیزم.
پاسخ:سلام دوست گلم ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط seli| |


Power By: LoxBlog.Com